کز تند بادها ــ
با دست هر درخت ــ
صد هزار برگ زهر سوچوپولزرد ــ
رقصنده در هواست ــ
و آن روزها که در کف این آبیه بلند ــ
خورشید نیمروز ــ
چون سکهء طلاست ــ
تنها توئی توئی که روشنگر منی ــ
در خاطر منی ، در خاطر منی
به یاد پدرم
چرا اینان پریشان و دربدر سر به کرانه ها از همه جا بی خبر میزنند؟
دریا در مقابل سوالم گریست! امواج هم گریستند.....
آنوقت دریا گفت:که طعمهء مرگ تنها آدمها نیستند،امواج
هم مثل آدمها می میرند و این امواج زنده هستند که لاشهء امواج مرده را
شیون کنان به گورستان سواحل خاموش می سپارند!
ر امروز از مرگ واهمه میکنم،بدون شک فرداآن را با جان و دل در آغوش خواهم کشید
پدر
ای کاش نمی رفتی و با رفتنت ما را تنها نمی گذاشتی باور کن بدون توزندگی هیچ معنایی ندارد بر گرد برگرد
پس ای مسافر دیار غربت به انتظارخواهم ماند تا ابد
نمی دانم چرا با اینکه هر شب بیقرارم ولی سر را به دامان خیالت می گذارم چنان از خا طراتت دلخوشم شاید ندانی که تک تک لحظه های رفنه ام را می شمارم
| |||||||||
زخم... | |||||||||
اون قدر تو خیالاتت فرو رفتی که اصلا توجهی به نابودی عشق مون نداری دارم از خودم منتفر میشم .. از دوست داشتنم ..از محبت کردنم از اطاعت کردن های بی چون و چرا و ... از این که همیشه بی دلیل حق خودمو بتو بدم ...داره حالم دگرگون میشه میدونی زخمها سه دسته اند.. زخمهایی که می آیند و زود خوب میشوند و رد پایی نمی گذارند.. زخمهایی که می آیند ممکن است دیر بروند ولی وقتی می روند جا پایی نمی گذارند. زخمهایی که می آیند ممکن است زود بروند ولی رد پایشان تا ابد می ماند…تا ابد. دسته سوم از همه دردناک تر است زیرا حتی اگر بعد ازسالها نگاهش کنی... دردی مانند روز اول تمام وجودت رو میگیره.. داری مثل نوع سوم رو دلم رو وجودم و روحم اثر ... |
شانه هایم در غم نبودنت
می لرزد و اشکهایم یک به یک زمین می ریزند
و نامت را میان هزاران قطره جای می دهند
و این در حالی ست که که چشمانم برای هق هق
گریه شانه های امن تو را می خواهند .
یا لطیف
اکنون که قلم به دست گرفته و می خواهم شاهین اندیشه ام را بر روی زیبایی های طبیعت به پرواز در آورم می خواهم این قلب کوچک مالامال از محبت رابا شمشیر عشق
بشکافم و قطره خونی بعنوان سلام تقدیم کنم.
سلامی که از اعماق قلبم،سراسر وجودم ولحظه لحظه عمرم بسوی تو ای زیبای مهربان به پرواز درمی آید.
هنگامی که اشک می ریزم تو را در اشکانم میبینم،اشکهایم را پاک میکنم تا کسی تو را نبیند.
وقتیکه امواج متلاطم دریای بیکران زندگی ،زورقهای کوچک وجودمان را جدا افکند و خشم
طوفان سرنوشت ما را از هم جدا کند،باز هم به یادت خواهم بود.
وقتیکه دستانم گرمی دستانت را احساس نکند باز هم به یادت خواهم بود.
وقتیکه صدای تو پرده های گوشهایم را نوازش ندهد باز هم به یادت خواهم بود.
وقتیکه چشم به دیدن تو روشن نگردد باز هم به یادت خواهم بود.
کوه با نخستین سنگ آغاز می شود و انسان زندگی خود را با نخستین درد آغاز می کندو من
زندگیم را با نخستین نگاه تو آغاز کردم یادت را در یکی از گلبرگهای خاطره ام به ثبت
می رسانم وبدان که هرگز فراموشت نخواهم کرد.
زیبایی گل یک روز است اما تو همیشه زیبایی
تا روی تو نبینم جان سوگوار باشد تا پیش تو نمیرم جانم نگیرد آرام
تا بوی تو نیاید دل بی قرار باشد
خیلی دوست دارم خیلی
ای همه تا رو پودم ....ای تمام هستی ام... ای تو آرزوی قلبم کاشکی عاشقت نبودم
اشک نا پیدای من .. | |||||
چون عزم رفتن می کنی ، در چشم غمگینم نگر اندوه پیدا را ببین ، در اشک نا پیدای من اندوه پیدا را ببین ، در اشک نا پیدای من |
در آغوشت بمیرم | |
برای چشم خاموشت بمیرم .. کنار چشمه نوشت بمیرم ..
که میخواهم درآغوشت بمیرم |
من آخر روی دل پا میگذارم غمم را در غزل جا میگذارم درون گنجه اندوه هایم برای خنده هم جا میگذارم برای هجرت از دنیای دیروز پلی از جنس فردا میگذارم به قصه ای آشنایی با پرستو به شهر آسمان پا میگذارم مکن ای آینه باور از من تو را با گریه تنها میگذارم نمیدانم که تا کی زنده هستم ولی آخر به روی دل پا میگذارم
جمعه 11 آذر ماه سال 1384 | |
گفتگو با خدا | |
خواب دیدم .در خواب با خدا گفتگویی داشتم . |
درد عشق! | |
درد عشق!
چه لذتی دارد درد. دردی که آمیخته با عشق است درد عشق! لذتی توصیف نشدنی. لذتی که تمام وجودت رافرا گرفته واز آن به خود می ÷یچی. لذتی ÷راز درد! دردی که حتی نمی توانی برایش آه بکشی! دردی که هر لحظه عمیق تر می شودتا جایی که تمام روحت را ÷ر می کند. وتو لحظات شیرینی را ÷شت سر میگذاری.لحظاتی که شاید دیگر هیچ گاه برایت تکرار نشوند. |
یکشنبه 6 آذر 1384 | |
آرزوی مرگ...! | |
آرزوی مرگ...! شاید بعضی وقتا همینجوری این آرزو رو کرده بود ولی شاید اون موقع واسه تنوع این کارو کرده بود. اما این بار از ته دل دوست داشت که بمیره . شاید فکر میکرد اینجوری راحت تره! ( چه آدم تنبل وراحت طلبی .نه!؟) .شایدم فکر میکرد اینجوری بقیه راحتترن! ( چه از خود گذشتگی ای!). شاید هم اصلا فکر نمیکرد. هر چیزی ممکن بود. ولی این کاملا معلوم بود که به یه چیزی خیلی فکر میکنه . اونم مرگه! ولی یه چیزی رو نمی فهمید. براش قابل درک نبود که چرا نمیشه در موردش ( در مورد مرگ ) با کسی صحبت کنه!؟ چند بار خواسته بود این کاررو بکنه ولی یا بهش چشم غره رفته بودن. یا بهش گفته بودن چیه می خای خود کشی کنی ؟ . یا سری حرف رو عوض کرده بودن!!! معنی این کاراشون رو نمی فهمید. به نظرش همشون احمق بودن .خیلی احمق ! در هر صورت آرزوش کافی نبود! با یه آرزو هیچ کاری نمیشه کرد فقط شاید انتظار رو اسون تر میکرد . فقط همین! |
پنجشنبه 10 آذر 1384 | |
او و تو ...! | |
او و تو ...! وقتی رفتی او را هم بردی. و زمانی که آمدم اویی نبود! او فقط یک جسم بود. جسمی بدون روح ! روحی که رفته بود! با تو. شایدم بود. شکسته و خسته ! نمی دانستم چگونه باید بود . تو می دانستی؟! حتما نمیدانستی که رفتی ! وحال من ماندم و من و او و تو ... ! |
سرگرمی تو شده بازی با این دل غمگین و خسته ام یادت نمیاد اون همه قول و قرارایی که با تو بستم با این همه ظلم تو ببین باز چه جوری پای این همه قول و قرارا من نشستم نشکن دلمو به خدا آهم میگیره دامنتو عاقبت یه روز نگو بی خبری نگو نمیدونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز نگو بی خبری نگو نمیدونی وقتی که نیستی گریه شده کار این دل عاشق شب و روز دیوونه نکن دلمو آهم می گیره دامنتو عاقبت یه روز نگو بی خبری نگو نمیدونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز نگو بی خبری نگو نمیدونی وقتی که نیستی گریه شده کار این دل عاشق شب و روز | |
سوزد و گرید وافروزد و خاموش شود
آن که چون شمع بخندد به شب تار کسی
بی گمان دست به آغوش نگارش ببرند
آن که یک بوسه ستاند ز لب یار کسی
چه جوری فرار کنم به جای پیرهن زندگی ام را تنت می کنم دلم را گوشه واژگانم گره می زنم راه نرو ! بوسه بزن بند نمیآید آه میکشم و به آسمان فوت میکنم |
زندگی یعنی یه چیزی بین مردن و زنده بودن ... همینه که هست ... گفته بودم که ٬ فکر کردن واسه سلامتی ضرر داره . فکر نمیکنیم و زندگی میکنیم . عاشق میشیم و فراموش میکنیم . مثل یه رویا زندگی میکنیم ٬ با یه رویا زندگی میکنیم ... یه روزم میمیریم. یه روز نزدیک ... یه روزم خبر مرگمون به هم میرسه . به همین سادگی . اصلاً چشمامونو میبندیم و فرار میکنیم - هرچی باشه باید زندگی کرد دیگه - یه چیزی بین مردن و زنده بودن . زندگی - فرار - با چشمهای بسته . ولی ... دیدی چشماتو که میبندی انگاری تازه چشماتو وا کردی ؟! دیدی خیلی وقتا چراغا رو که میبندی یه هو احساس میکنی دیگه هیچی نیست ٬ بعد کم کم همه چیو میبینی ... بالاخره که چی ؟ یا هست یا نیست .. درست مثل وقتی که چشاتو محکم به هم فشار میدی یه هو یه چیزی شبیه نور یا برق میدووه تو چشات ... چشمامونو میبندیم و از هم فرار میکنیم ولی چشماتو که میبندی تازه همه چیز برات روشن تر میشه ...; احساس بی وزنی میکنی ٬ سبکی ؛ چشمات رو میبندی ... پرواز میکنی و میری بالا ٬ میری بالا ٬ میری بالا ... اوج میگیری اوج میگیری اوج میگیری ... فکرش رو بکن ؛ جهت رو اشتباه کرده بودی ٬ چشمات رو که باز میکنی میفهمی که تمام این مدت داشتی میومدی پایین ٬ تمام اوج گرفتنت یه سقوط بیشتر نبوده ... چی کار میشه کرد ؟ چشات رو دوباره میبندی و ادامه میدی ؛ میری بالا ٬ میری بالا ٬ میری بالا ... خیلی بده که آدم دیگه به درد بودنم نخوره ، مهم تر از بودن برای خودش ، |
یه روزایی وقتی توی دلم بهت میگم باش اگه نباشی خیلی بدی حتی اگه هزار روز دیگه وقتی میگم باش باشی یا حتی اگه نگم باش ولی بازم باشی یه روزایی خیلی کمرنگه باید پررنگش کرد باید اشکاشو پاک کرد باید دستاتو باز کنی دور سینهش و سرتو بذاری روش و به صدای نفس کشیدنش گوش بدی نباید بگی گریه نکن نباید بگی فکر نکن باید باشی نزدیک باشی که خالی نباشه یه روزایی که خیلی سنگینن که نفس کشیدن هوا سنگینه روزایی که همه چی تا نهایت ممکن تیز میشه و سنگین. و تنها. |
رفتی نموندی بی وفا. انگار اثر نداشت دعا
قلب منو شکستیا . قصه نخور فدای سرت فدای سرت فدای سرت
گفتی که چاره سفره . گفتی که دعات بی اثره
نگاهم از رو ت بدره . قصه نخور فدای سرت فدای سرت فدای سرت
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هستی
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هستی
دلت دیگه از شیشه نیست.چشات مثل همیشه نیست
تو گل نمی ریزی به پام. دیکه نمی میری برام
عاقوش تو برای من. انگار دیگه جا نداره
دوسم نداری می دونم. این دیگه اما نداره
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هستی
دلت دیگه از شیشه نیست.چشات مثل همیشه نیست
تو گل نمی ریزی به پام. دیکه نمی میری برام
دیگه نمی میری برام.شبای تاریک و سیاه ماه و صدا نمی کنی
قفل سکوت و دیگه با . معجزه وا نمی کنی
رفتی نموندی بی وفا . تنهایی سخته به خدا
باز زیره قولت زدی ها .قصه نخور فدای سرت فدای سرت فدای سرت
گفتی نه فکر رفتنی . نه اهل دل شکستنی
دلی نمونده بشکنی. قصه نخور فدای سرت فدای سرت فدای سرت
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هستی
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هست
پریدن | |
تو قشنگی نه مثل گل نه مثل نوای بلبل نه مثل هیچی تو دنیا تو قشنگی مثل رویا تو شکفتی و نشستی زنجیر دلم رو بستی من دیونه تو دنیا تو رو دیدم وثل رویا حالا تنها و غریبم غم تو شده نسیبم آخرین حرفات و دیدم واسه این ازت بریدم با تو از همه گذشتم قفل تنهائیم رو بستم بی تو من مثل یه سنگم غمگین این دل تنگم بی تو من درمون ندارم صبح تا شب گریه می بارم تو با اون نگات پریدی مردن من و ندیدی |
غم مخور جانم! تو تنها نیستی اینجا | |
...آه باور کن فلانی جان! من در این زندان بی فریاد می شناسم بینوایانی که خود را نیز نشناسند. می شناسم تیره بختانی که حتی اسم خود را نیز برده اند از یاد... |
عشق یعنی با خدا افروختن عشق یعنی درحقیقت سوختن |
گفته بودی که چرا غرق تماشای منی |
من در این تسخیر ناهنگام بی برگشت ویرانم
درد آمد درد نا فرجام بر جانم
آنچنانم کرد اکنون
می کنم فریاد: من دردم.
زجر دارم:
آشنا بوده است و خواهد بود.
گاه گاهی اندرون خود زنم پندار:
می کنم فریاد
می کشانم گردن خود را درون دار.
دست نامرد است
می نوازد جسم بی روح مرا، ای داد...
هر چه گشتم اندرون حرفهایت:
بی ترحم برسرم خالی شدی.
بر سرم فریاد کردی که:
برو جای تو اینجا نیست.
می کند بیداد لبخندت
که چرا بر روی بی پروای من
نازل شده است.
خش خشی آمد به جانم:
برگریزِ یادهایت می رود بر باد.
از برای خاطر تو:
می کنم خاموش یادت را
اندرون این همه فریاد.
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک
ای ستاره باورت نمی شود:
در میان باغ بی ترانه ی زمین .. ساقه های سبز آشتی شکسته است.
لاله های سرخ دوستی فسرده است.
غنچه های نورس امید ..
لب به خنده وا نکرده .. مرده است...