اخه چرا؟

عشق

عشق مثل آبه
می تونی تو دستات قایمش کنی
اما آخرش ...
یه روز دستاتو باز می کنی می بینی نیست ،
قطره قطره چکیده
          بدون اون که بفهمی
                        دستات پرازخاطرست .

تو باعث شدی یه چیزی رو بفهمم . بفهمم عشق یعنی چی ... بفهمم دل کجاست ... بفهمم وقتی کسی عاشق میشه چه حالی داره ... بفهمم درد عشق چیه ... حالا می دونم ... میدونم عشق یعنی تشنگی . عشق یعنی نیاز . عشق یعنی التماس . عشق یعنی آرزو . عشق یعنی خواستن و بدست نیاوردن . عشق یعنی دویدن و نرسیدن . آره ، عشق یعنی نرسیدن

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد.
نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم.
نگاهم کرد دل به او بستم.
نگاهم کرد اما ...
بعدها فهمیدم فقط نگاهم میکرد

می گویند:
یک دقیقه طول می کشد تا شخص خاصی رابیابی
یک ساعت طول می کشد تا او را ستایش کنی
یک روز طول می کشد تا دوستش بداری
اما یک عمر تا فراموشش کنی...

دیشب

دیشب غزلی سرود عاشق شده بود با دست و دلی کبود عاشق شده بود افتاد و شکست و زیر باران پوسید آدم که نکشته بود عاشق شده بود

حسرت.........

و من حسد می برم .. به آنان که حتی لحظه ای در خیال تواند ....
به آنان که برایت بهترین سرود های عاشقانه را سر می دهند ....
و به او که با تو خواهد بود ...
به آنکه نوازشگر گیسوانت خواهد شد و مستمع صدای نفسهایت ... که در گوشش زمزمه می کنی : دوستت دارم .
به تمامی آنان که تورا خواهند دید ... و من از آن محرومم ...
و آن گاه که بوسه گرمت بر لبانش ٫ عرق شرم پیشانیش را منجر می شود .....در دلم برای عاشقانه زیستنت ... خواهم گریست ....
برایت دعا خواهم کرد ....  مراد خواهیم یافت ....



: چرا خانه کوچک ما سیب نداشت
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
با چه دلهره
سیب را از باغچه همسایه دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو
افتاد به خاک
تو رفتی و
صدای خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد ازارم
و من اندیشه کنان
سخت در این پندارم
که چرا خانه کوچک ما
سیب نداشت

: نباید به این جا می امدم

این جا جای من نیست بر روی این زمین غریبم

این اسمان سقف  خانه ی من نیست نباید به این جا می امدم

این جا تبعیدگاه من است چه گناهی مرا به این غربت دور رانده است


: قسم
کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، قسم بخورند
تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟!


من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه محصور وجودمن اگر در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم می شکنم تک و تنها به خدا می شکنم..........می شکنم


بودن

 

تو مهمان تمام لحظه های منی

در حالی که من 

برای چند دقیقه بودن دست و پا می زنم...

 

: من...خودم...تو...

همیشه از فاصله می ترسیدم

از فاصله بین من و خودم

بین خودم و خودت

...

تو اومدی به من نزدیک شدی

من و از خودم جدا کردی

وقتی خوب دور شدیم

رفتی و دور شدی

وقتی داد زدم:

کجا می ری ؟تنهام نذار

گفتی:

تو دیگه خودت نیستی...

من تو بودم وتو من

کاشکی من تو بودم و تو من ٬ آنوقت می‌فهمیدی ......

دیروز که دلم پیش دلت بود گرو دستان مرا سخت فشردی که نرو امروز که دلت میل دیگری دارد کفشان مرا جفت نمودی که برو

زندگی چیست ؟ خون دل خوردن ، پشت دیوار آرزو مردن

حسرت

خیلی پشیمونم  وقتم واسه کسی گذاشتم  که وقتشو واسه من نمی زاره

وقتی توراازدست دادم،اشکی نریختم ! چون تموم اشکهام رو برای بدست آوردنت ریخته بودم .

سه کبریت روشن میکنم،اولی برای دیدنه چشمانت دومی برای دیدنه لبانت سومی برای دیدن صورتت بعد تاریکی ،تا هرچه دیده ام به یاد بیاورم

دادگاه عشق... قسمم قلبم بود وکیلم دلم حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان. قاضی نامم را بلند خواند. و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد. محکوم شدم به تنهایی و مرگ. کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم. و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم

سوکتم از رضایت نیست ...... دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره........ خودش گیره گرفتاره
همون بهتر که ساکت باشه این دل....  جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بد تر نشه رسوایی ما...... که تنها تر نشه تنهایی ما
که کار ما گذشته از شکایت ....هنوزم پایبندیم در رفاقت
میریزه  تو خودش دل غصه ها رو..... آخه هیکس نمی خواد قصه هاشو
کسی جرمی نکرده گر به ما این روزها عشقی نمی ورزه
بهای داشت این دل پیشترها که این روزها نمی ارزه
سوکتم از رضایت نیست  دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره خودش گیره گرفتاره

گاهی سو تفاهمه که ادمها رو از هم می رنجونه

برای سلامتی یه عزیز دعا کنین

 افسوس که بی فایده فرسوده شدیم وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم دردا و ندامتا که تا چشم زدیم نابوده بکام خویش نابوده شدیم

سکوت...
سکوتم از رضایت نیست ... دلم اهل شکایت نیست

مرگ قو

 

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد


شب مرگ ، تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد


در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد


گروهی برآنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد


شب مرگ ، از بیم ، آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد


من اینکه نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد


چو روزی ز آغوش دریا برآمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد


تو دریای من بودی! آغوش واکن که میخواهد این قوی زیبا بمیرد.

دلگیرم

 از خود خواهی تو دلگیرم ..

  از بی توجهی هات ..

  از بی محبتی هات ...

  دلگیرم...
 

هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم

تو نمی فهمی اندوه مرا

چه بگویم به تو ای رفته زدست

شده ام از مستی چشمان تو مست

شده ام سنگ پرست

مرگ بر آنکه دلش را به دل سنگ تو بست

تو نمی فهمی اندوه مرا

عشق چیست؟

بازیچیه ی دست من و تو و ما و ایشانکه

به هر کس می رسیم می گوید : عاشق کسی هستم که....

به هر کس می رسیم می گوید : اگر نبینمش می میرم چون......

به هر کس می رسیم می گوید : عشق من عشق حقیقی است زیرا....

به هر کس میرسیم می گوید : همه چیز تمام می شود عشق من هم تمام شد.......

به هر کس می رسیم می گوید : عاشق کسی دیگر شدم ...........

به هر کس می رسیم می گوید :.............

ندانسته عاشق شدم،دانسته گریه کردم ودانسته درون خود شکستم. نگاهم سراسر اشتیاق بود، نگاهم حاکی از تپیدن قلبم بود، نگاهم لبا لب،نیاز بود، نگاهم شِکوه از تنهایی بود، نگاهش........... نگاهش خنده بود، نگاهش شیطنت بود، نگاه بی مهری بود، نگاهش شکستن قلبم بود، نگاهش ردِ نگاهم بود