فاصله ، کمی می اندیشم ، اما چه نا مانوس است واژه ای که مرا همیشه به فرار از من وا می دارد ای کاش انتظار تمام می شد و ... | |
اگر عمرم فرصتی دهد آخرین پرنده ای را که در قفس تنهایی اش ساکت و غمگین است آزاد می کنم تا آخرین ستارهء شب از من دلخور نباشد
تیر بر قلبم نشست
تیر بر قلبم نشست خانه ام اوارشد
شور عشقو خاطراتم خاک شد
دل پرید وخاک شد
سادای شاعر شد
مرغکی پر پر شد
زندگی در خاک شد
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی |
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند،
نگاهش می کنم شا ید بخواند از نگاه من،که اورا دوست
می دارم ، ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند، به
برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم ، ولی افسوس
او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند، صبا را دیدم
و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم که او را
دوست می دارم
برای آخرین بار، قبل از خدا نگهدار
برات دعا می کنم، خوش باشی و بهاری
مواظب خودت باش دیگه سفارشی نیست
از منی که شکستم ،به تو که موندگاری
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
*****
بوسه ات را نمیخواهند باسخ گفت
که گویند رهش تاریک و لغزان است
بیا و بوسه ام را تو باسخ گوی !
من, نه از سنگم, نه از زنگم,
من, همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در,بگشای که
من, تنها یه دلتنگم