من آخر روی دل پا میگذارم

غمم را در غزل جا میگذارم

درون گنجه اندوه هایم

برای خنده هم جا میگذارم

برای هجرت از دنیای دیروز

پلی از جنس فردا میگذارم

به قصه ای آشنایی با پرستو

به شهر آسمان پا میگذارم

مکن ای آینه باور از من

تو را با گریه تنها میگذارم

نمیدانم که تا کی زنده هستم

ولی آخر به روی دل پا میگذارم

 

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا جمعه 11 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:34 ق.ظ http://rezatarlan.blogsky.com

سلام ...

راستش برای اولین بار هست که به لاگت میام ... اسم لاگت

یه جورایی منو کشوند اینوری ... اومدم ببینم داخل این اسم

و عنوان قشنگ چی هست ... اولش عکس لاگت چشمو

گرفت ... ولی بعد از خوندن شعر قشنگت ... بیشتر خوشم

اومد ... خلاصه باید بشینم کل لاگتو بخونم ... ولی عجالتا ...

این نظر رو نوشتم ... تا بعد ... راستی ... با اچازه یا بهتر

بگم ... بی اجازه ... تو رو به لینکهام اضافه کردم ...

مرسی اومدی بازم منتظر هستم

حسین شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:59 ب.ظ http://ghhi

خیلی خوشحالم که با شما هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد