چقدر سخته وقتی تو زندان عاشقی گرفتار شدی و ازت پرسیدن جرمت چیه؟؟؟ بگی : عشق ... چقدر سخته وقتی که کادو تولدت که همیشه کلی واست عزیزه بی وفایی باشه ... چقدر سخته وقتی کسی که دلت رو اسیر کرده جواب نگاه عاشقانه تو رو نده ... چقدر سخته وقتی عاشق کسی باشی که از عشق چیزی نمی دونه ... ولی سخت تر از همه اینه که تو جاده های عاشقی به تابلوی عبور ممنوع بخوری به همون تابلویی که هزاران قلب عاشق رو پشت خودش نگه داشته ... عشق ممنوع
.دیدی آخر که همه سوز دلم بر تو نشست ناز و عشوه چو کرشمه همه دم بر تو نشست دیدی آخر که خم ابروی بشکسته ی من بر تو نشست بوسه ی من به دل و کام شکستت بنشست دیدی آخر که شب وصل دم و های من از دل بنشست سینه و برگ رخم همچو نسیمی بر چهرت بنشست آه !دیدم که چه ها شد به تنم وز بدنم آنچه نشست شعله ی آتش عشقت بدلم همچو هلاهل بنشست آه دیدم..
آدمک آخر دنیاست ، بخند آدمک مرگ همین جاست ، بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند دستخطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست ، بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گریه چه زیباست ، بخند صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار که فرداست ، بخند راستی آنچه به یادت دادیم پر زدن
عشق یعنی در پی تو در به در ، عشق یعنی یک بیابان درد سر عشق یعنی با تو آغاز سفر ، عشق یعنی قلبی آماج خطر عشق یعنی تو بران از خود مرا ، عشق یعنی باز می خوانم تو را ، عشق یعنی بگذری از آبرو ، عشق یعنی کلبه های آرزو عشق یعنی با تو گشتن هم کلام، عشق یعنی انتظار یک سلام عشق یعنی دستهایی رو به دوست ، عشق یعنی مرگ در راهت نکوست عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ، عشق یعنی دل سپردن تا ابد عشق یعنی سر
عشق بین دو نفر این نیست که هر دو زیر باران خیس شوند عشق آن است که یکی چتر شود برای دیگر... و دیگری هیچگاه نفهمد که چرا خیس نشود
میگفتم طلوع را دوست دارم
غروب را دوست دارم
زندگی را دوست دارم
اما در هر حال میگویم
طلوع را در نگاهت
غروب را در چهره ات
زندگی را در کنارنت
دوست دارم
دلت باهام یکی نیست، دروغ میگی دورنگی