میگفت آنقدر دوستت دارم که اگر بگی بمیر می میرم فقط یک بار امتحان کردم گفتم بمیر سالهاست که در تنهایی پژمرده ام کاش هیچ وقت امتحانش نمی کردم

محبت از رهایی بهتره من و تو همیشه کنج غم میمونیم من و تو قدر شادی رو نمیدونیم نه تنها خورشید ما گرمیهاشو از دست میده اسمون فیروزه رنگیهاشو حالا برچیده خدایا این مردم کوفی چی میگن دریغا اینا عاشق نمیشن نمیشن


چقدر سخته وقتی تو زندان عاشقی گرفتار شدی و ازت پرسیدن جرمت چیه؟؟؟ بگی : عشق ... چقدر سخته وقتی که کادو تولدت که همیشه کلی واست عزیزه بی وفایی باشه ... چقدر سخته وقتی کسی که دلت رو اسیر کرده جواب نگاه عاشقانه تو رو نده ... چقدر سخته وقتی عاشق کسی باشی که از عشق چیزی نمی دونه ... ولی سخت تر از همه اینه که تو جاده های عاشقی به تابلوی عبور ممنوع بخوری به همون تابلویی که هزاران قلب عاشق رو پشت خودش نگه داشته ... عشق ممنوع

 


.دیدی آخر که همه سوز دلم بر تو نشست ناز و عشوه چو کرشمه همه دم بر تو نشست دیدی آخر که خم ابروی بشکسته ی من بر تو نشست بوسه ی من به دل و کام شکستت بنشست دیدی آخر که شب وصل دم و های من از دل بنشست سینه و برگ رخم همچو نسیمی بر چهرت بنشست آه !دیدم که چه ها شد به تنم وز بدنم آنچه نشست شعله ی آتش عشقت بدلم همچو هلاهل بنشست آه دیدم..


 آدمک آخر دنیاست ، بخند آدمک مرگ همین جاست ، بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند دستخطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست ، بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گریه چه زیباست ، بخند صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار که فرداست ، بخند راستی آنچه به یادت دادیم پر زدن

 


 عشق یعنی در پی تو در به در ، عشق یعنی یک بیابان درد سر عشق یعنی با تو آغاز سفر ، عشق یعنی قلبی آماج خطر عشق یعنی تو بران از خود مرا ، عشق یعنی باز می خوانم تو را ، عشق یعنی بگذری از آبرو ، عشق یعنی کلبه های آرزو عشق یعنی با تو گشتن هم کلام، عشق یعنی انتظار یک سلام عشق یعنی دستهایی رو به دوست ، عشق یعنی مرگ در راهت نکوست عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ، عشق یعنی دل سپردن تا ابد عشق یعنی سر

 

گفتگوی ماه و نابینا: نابینا گفت : دوستت دارم ماه گفت تو که منو نمی بینی چطوری دوستم داری نابینا گفت اگه می دیدمت عاشق زیباییت می شدم اما الان که نمی بینمت عاشق خودت هستم

قرار است امشب دو ماهی بمیرند که دیگر سراغی ز دریا نگیرند قرار است چشمان ما بسته گردند اگر چه پر از آرزوهای پیر ند و بوی جهنم که آید از این شهر و مردان اینجا چه نا سر به زیرند تمام فصولی که می آید امسال بدون شک از ابتدا سردسیرند بعید است امسال دستان سردم بدون بهار شما جان بگیرند و یک سال دیگر گذشت و نفسهام از این لحظه های پر از غصه سیرند شب سرد و بی انتهای زمستان قدمها مردد ولی ناگزیرند دو خط موازی رسیدن ندارند دو خط موازی فقط هم مسیرند

پرسید به خاطر کی زنده هستی ؟
با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو ؛
گفتم: به خاطر هیچکس
پرسید :پس به خاطر چی زنده هستی ؟
با اینکه دلم میخواست داد بزنم به خاطر دلِ تو
گفتم:به خاطر هیچ چیز
ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟
                    در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود
                گفت: به خاطر کسی که به خاطر هیچ چیز زندست....

چه مهمانان بی دردسری هستند مُردگان! نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت

خسته شدم از این روزهای بی کسی ای هم صدا پس کی به دادم میرسی در کتاب واژه ها تنها ترین معنا منم کاش می شد در کتاب عشق تو معنا شوم


عشق بین دو نفر این نیست که هر دو زیر باران خیس شوند عشق آن است که یکی چتر شود برای دیگر... و دیگری هیچگاه نفهمد که چرا خیس نشود

 

 دل با خود عهد بست که: از این به بعد میخوام سنگ باشم، دل رفت و سنگ شد. اون رفت که کنار همه سنگ های دیگه زندگی کنه ولی عاشقه یه سنگ دیگه شد

آدمیت مرده است گرچه آدم زنده است

میگفتم طلوع را دوست دارم
غروب را دوست دارم
زندگی را دوست دارم
اما در هر حال میگویم
طلوع را در نگاهت
غروب را در چهره ات
زندگی را در کنارنت
دوست دارم

دلت باهام یکی نیست، دروغ میگی دورنگی


دیگه تو رو نمیخوام، با همه ی قشنگی
دیگه دوست ندارم، عشق تو رو نمیخوام

برو واسه همیشه که ، خیس نمیشه چشام


دیگه دوست ندارم ، دل منو شکستی

منو نخواستی رفتی ، دور از چشام نشستی

ما اتفاقی به دنیا می یاییم .... اتفاقی عاشق میشیم ، اتفاقی همدیگرو له می کنیم
اتفاقی مثل یه ته مونده سیگار همدیگرو لقد مال می کنیم ، اتفاقی همدیگرو می شکونیم ،
اتفاقی به همدیگه تهمت می زنیم ، اتفاقی همدیگرو می بینیم، اتفاقی همدیگرو نمی بینیم ،
اتفاقی دروغ می گیم ، اتفاقی راست می گیم ، اتفاقی مریض می شیم ،
اتفاقی سر مسیر هم سبز می شیم ، اتفاقی از چراغ قرمز رد میشیم ،
اتفاقی ، خیلی اتفاقی تیشه به ریشه هم می زنیم ،
خیلی اتفاقی برای هم خاطره می شیم و
اتفاقی همدیگه رو تنها میذازیم

میبینی .. چه اتفاقی زندگی میکنیم