سلام رسم زندگی همینه همیشه طبق روالی که آدم دوست داره نیست
kahroba
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 ساعت 07:41 ق.ظ
دل بستن مثل ایستادن روی سیمان خیس می مونه هرچی بگذره سخت تر جدا می شی اگر هم جدا بشی ، حتما" جای پات می مونه .
kahroba
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 ساعت 06:27 ق.ظ
میگی گل رو دوست داری ولی میچینیش... میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش... میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میکنیش... چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟
kahroba
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 ساعت 12:11 ب.ظ
تو همه دوست دارند چشمهایشان را بگشایند و آنچه دوست دارند ببینند و در این حسرت، اندوهگینند اما من نه هر لحظه، که چشمهایم را به روی تمام دنیا می بندم تو را میبینم به شادی حضور همیشگی ات در تک تک سلولهای روح و جسمم دنیا را از چشم تو، نگاه میکنم و همه چیز دلپذیر میشود دنیا را آنطور که هست می پذیرم و می بینم زیرا تو با منی یگانه ام
kahroba
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1385 ساعت 07:38 ق.ظ
تو اگه یه روز قلبه کسی رو شکوندی یه میخ بکوب به یه دیوار وقتی دلش رو بدست آوردی اون میخ رو از دیوار بکش بیرون ولی همیشه یادت باشه جای اون میخ همیشه روی دیوار هست
دوخط موازی هرگزبه هم نمیرسند، مگرآنکه یکی ازآنها برای رسیدن به دیگری بشکند .
kahroba
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 ساعت 07:46 ق.ظ
نابینا به ماه گفت : دوستت دارم ماه گفت : چه طوری ؟ تو که نمی بینی نابینا گفت : چون نمن بینمت دوستت دارم ماه گفت : چرا ؟ نابینا گفت اگرمیدیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم .
kahroba
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 ساعت 12:02 ق.ظ
عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان. عشق معیارها را در هم می ریزد، دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود. عشق ویران کردن خویشتن است، دوست داشتن ساختنی عظیم است. عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن سرچشمه می گیرد. عشق قانون نمی شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین طبیعی است. عشق فَوران می کند چون آتشفشان، دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه.
و ما عاشق دوست داشتنیم و او را دوست داریم
kahroba
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 ساعت 12:06 ق.ظ
یه دختر نابینا عاشق پسری بود که هردوشون با تمام وجود همدیگه رو دوست داشتن یه روز پسره به دختره گفت : چه آرزویی داری ؟؟؟ دختره گفت : آرزوم اینه که بینا باشم و تو رو ببینم گذشت و یه آدم خیرخواه پیدا شد که چشماشو به این دختر بده و دختر بینا شد اما با کمال تعجب دیدی که اون پسر نابیناست ! گفت خب حالا که نابینایی من تو رو نمیخوام برو پسره دلش شکست و موقع رفتن لبخند تلخی زد و گفت : مواظب چشمای من باش !!!!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام نوشتت برام کامل نیومده ولی همون نصفشم جالب بود
سلام
رسم زندگی همینه همیشه طبق روالی که آدم دوست داره نیست
دل بستن مثل ایستادن روی سیمان خیس می مونه
هرچی بگذره سخت تر جدا می شی
اگر هم جدا بشی ،
حتما" جای پات می مونه .
میگی گل رو دوست داری ولی میچینیش...
میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش...
میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میکنیش...
چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟
همیشه هم اینطور نیست ....زیادم بد بین نباش
تو
همه دوست دارند چشمهایشان را بگشایند و آنچه دوست دارند ببینند و در این حسرت، اندوهگینند اما
من نه هر لحظه، که چشمهایم را به روی تمام دنیا می بندم تو را میبینم به شادی حضور همیشگی
ات در تک تک سلولهای روح و جسمم دنیا را از چشم تو، نگاه میکنم و همه چیز دلپذیر میشود دنیا را
آنطور که هست می پذیرم و می بینم زیرا تو با منی یگانه ام
تو
اگه یه روز قلبه کسی رو شکوندی یه میخ بکوب به یه دیوار
وقتی دلش رو بدست آوردی اون میخ رو از دیوار بکش بیرون
ولی همیشه یادت باشه جای اون میخ همیشه روی دیوار هست
دوخط موازی هرگزبه هم نمیرسند،
مگرآنکه یکی ازآنها برای رسیدن به دیگری بشکند .
نابینا به ماه گفت : دوستت دارم
ماه گفت : چه طوری ؟ تو که نمی بینی
نابینا گفت : چون نمن بینمت دوستت دارم
ماه گفت : چرا ؟
نابینا گفت اگرمیدیدمت عاشق زیباییت می شدم
ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم .
عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان.
عشق معیارها را در هم می ریزد، دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود.
عشق ویران کردن خویشتن است، دوست داشتن ساختنی عظیم است.
عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن سرچشمه می گیرد.
عشق قانون نمی شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین طبیعی است.
عشق فَوران می کند چون آتشفشان، دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه.
و ما عاشق دوست داشتنیم و او را دوست داریم
یه دختر نابینا عاشق پسری بود که هردوشون با تمام وجود همدیگه رو دوست داشتن
یه روز پسره به دختره گفت : چه آرزویی داری ؟؟؟
دختره گفت : آرزوم اینه که بینا باشم و تو رو ببینم
گذشت و یه آدم خیرخواه پیدا شد که چشماشو به این دختر بده و دختر بینا شد اما با کمال تعجب دیدی که اون پسر نابیناست ! گفت خب حالا که نابینایی من تو رو نمیخوام برو
پسره دلش شکست و موقع رفتن لبخند تلخی زد و گفت :
مواظب چشمای من باش !!!!!