تا ابد نمی گریم


در کدامین شب بود باران:
اشکهایم را در میان کوچه باریدم؟
یا کدامین ساعت مستی
در کنار جنبش رگها
بر سرین خالیت: خنده های چهره ات را
در قبال روشنای ماه دزدیدم؟
باورت باشد اینبار
از برایت واژه هایی ناب
هر یکی رنگی
در میان بوته های شعر
در زمستانی سرد
بی تو من چیدم.
آه .......
این مرگ است
دیگر اینجا را نمی باری
خانه ها را با نگاهت
از عبور گمرک چشمت نمی خواهی
این تو هستی
در میان اشکهایت
آتشی از گل به تن داری
آخرین حرف مرا اینبار باور کن
تا ابد دیگر نمی گریم
         تا ابد دیگر نمی باری.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد