-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 10:23
: دیشب تو را در خواب دیدم امشب زودتر میخوابم تا تو را بیشتر ببینم اگر بدانم که مردگان هم خواب می بینند من هم میمیرم تا تو را همیشه ببینم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 10:12
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه...با خبر باش که من غرق گناهم هر شب
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 10:11
: نشکن دلی که با تو صادقومهربونه اگه صدا نداره نگو که بی زبونه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 10:08
آمدی چه زیبا!گفتم دوستت دارم،چه صادقانه!پذیرفتی چه فریبانه! آغوشم برایت باز شد،چه ابلهانه! با تو خوش بودم ،چه کودکانه! همه چیزم شدی،چه زود! به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی ،چه ناجوانمردانه! نیازمندت شدم،چه حقیرانه! واژهی قریب خداحافظ به میان آمد ،چه بی رحمانه! و من سوختم، چه عاشقانه! ولی...هنوزم دوستت دارم غریبه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 10:05
به سراغ من اگر میآیی ای دوست! بگو تا خبر کنم یاران را ابر را، باد را، باران را! فرشی از بوی باران زیر پایت خواهم انداخت نغمهای همچو شبنم نو خواهم ساخت در این شلوغی پر دروغ برایم سکوت بیاور که هیچ فریادی نیست از آن رساتر! برایم لبخندی بیاور که از چهره شهر من گم گشت برایم خورشیدی بیاور که مهر بارد بر این دشت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 10:02
می خواهم عروسک وار زندگی کنم؛ تا اگر سرم به سنگ خورد، نشکشند. تا اگر دلم را کسی شکست، چیزی احساس نکنم. تا اگر به مشکلات زندگی برخوردم، بی پروا به آغوش صاحبم که دخترک کوچکی بیش نیست پناه آورم. اما نه... چه خوب است که همین انسان خاکی باشم، اما سنگ به سرم نخورد، کسی دلم را نشکند و مشکلات مرا از پای درنیاورد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 11:32
بی رنگ بودم هم رنگ تو شدم، تا تو را به تو بازشناسانم حال که مرا شناختهای کم رنگ شدی؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 00:16
اسمت را برای همیشه در قلبم ننوشته بودم و عشقت را برای همیشه در دلم جای نداده بودم ولی حالا که این کارا کرده ام برای همیشه دوستت خواهم داشت وهیچگاه و در هیچ مکانی از کاغذ و برگه قلبم حذف نکرده و نخواهد کرد پس: دوست دارم دوستت دارم یه عالمه دوستت دارم به وسعت یه آسمون به وسعت سیارمون دوست دارم به خاطر مهربونیات؛ به خاطر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 22:56
دعا کنین برای سلامتی یک عزیز
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 22:46
نمی دانم چرا با این که هر شب بی قرارم ولی سر را به دامان خیالت می گزارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 00:12
دو ست داشتم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 00:09
انتظار خیلی سخته
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1385 23:06
شب است و ماه می رقصد ستاره نقره می پاشد نسیم پونه ها ، عطر شقایق ها ز لب های هوس انگیز زنبق بوسه می گیرد ولی ... ولی من در سکوت خلوتم آهسته می گریم خدایا ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1385 18:39
دقایقی تو زندگیت هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که دلت میخواد اونو از تو رویات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی با تمام وجوت ، بغلش کنی ، من تصمیم گرفتم غصه نخورم ... با امید برم جلو ... امید ... امید شاید این تلقین ها کمی بهم کمک کنه ..!. شاید تو رو دیگه نبینمت ... من باید قوی باشم ... من تحمل میکنم ... من گله...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1385 18:24
امشب دلم گرفته و تنهاست با من هر چه هست تمناست امشب دلم ز موج فراقش چون زورقی شکسته به دریاست با او نماز قافله عشق در سینه ام همیشه مهیاست امشب ستاره های نیازم بر دشت ماه غرق تماشاست ساحل که رو به روی تو باشد رفتن میان موج چه زیباست ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1385 18:21
آسمان را هوای بوسیدن خاک است...باران بهانه استمزاحم تلفنی خدا ... دو ، چهار ، چهار ، سه .......... الو منزل خداست ؟ ببخشید سلام . این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد حساب بنده هایتان جداست ؟ الو ، الو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1385 23:26
بیاییم یه کاری کنیم که دل داده الکی خوش نباشیم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1385 10:35
چشات به به رنگ دریا دلت مثل یه سنگ نگاهت خیلی قشنگ حرفهات ولی زننده وقتی که می گم سلام می گی خدانگهدار دیگه دوستم نداری مثل روزهای دیدار
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1385 18:21
Bu aralar içimde bir yangın var در درونم آتشی به پاست Hem yorgunum birazda suskun هم خسته ام وهم خاموش Sabah olmaz gönülde yar sancım var فردایی وجود نداره چون دلم پر از درد یاره Hep dargınım birazda kırgın هم رنجورم وهم دلشکسته Neler oldu ruhun duymaz چه چیزی باعث شده که روحت مرا درنمی یابه Gözün göre gönlün bilmez...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1385 18:18
خط رو اسم من کشیدی یادته روزهای بی غم و غصه یادته ببینم اول قصه یـــــــــــــادته دستمون تو دست هم بود یادته غصه هامون کم کم بود یادته چشم نازت مال من بود یادته دیدن من غدغن بود یادته پنهونی سر قرارها یادته تاخیرام توی بهار ها یادته دستات را می خوام بگیرم یادته راستی تو ، بی تو میمیرم یادته نامه بدون امضاء یادته اسم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 17:55
میگفت آنقدر دوستت دارم که اگر بگی بمیر می میرم فقط یک بار امتحان کردم گفتم بمیر سالهاست که در تنهایی پژمرده ام کاش هیچ وقت امتحانش نمی کردم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:43
محبت از رهایی بهتره من و تو همیشه کنج غم میمونیم من و تو قدر شادی رو نمیدونیم نه تنها خورشید ما گرمیهاشو از دست میده اسمون فیروزه رنگیهاشو حالا برچیده خدایا این مردم کوفی چی میگن دریغا اینا عاشق نمیشن نمیشن
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:41
چقدر سخته وقتی تو زندان عاشقی گرفتار شدی و ازت پرسیدن جرمت چیه؟؟؟ بگی : عشق ... چقدر سخته وقتی که کادو تولدت که همیشه کلی واست عزیزه بی وفایی باشه ... چقدر سخته وقتی کسی که دلت رو اسیر کرده جواب نگاه عاشقانه تو رو نده ... چقدر سخته وقتی عاشق کسی باشی که از عشق چیزی نمی دونه ... ولی سخت تر از همه اینه که تو جاده های...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:38
.دیدی آخر که همه سوز دلم بر تو نشست ناز و عشوه چو کرشمه همه دم بر تو نشست دیدی آخر که خم ابروی بشکسته ی من بر تو نشست بوسه ی من به دل و کام شکستت بنشست دیدی آخر که شب وصل دم و های من از دل بنشست سینه و برگ رخم همچو نسیمی بر چهرت بنشست آه !دیدم که چه ها شد به تنم وز بدنم آنچه نشست شعله ی آتش عشقت بدلم همچو هلاهل بنشست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:36
آدمک آخر دنیاست ، بخند آدمک مرگ همین جاست ، بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند دستخطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست ، بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گریه چه زیباست ، بخند صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار که فرداست ، بخند راستی آنچه به یادت دادیم پر زدن
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:34
عشق یعنی در پی تو در به در ، عشق یعنی یک بیابان درد سر عشق یعنی با تو آغاز سفر ، عشق یعنی قلبی آماج خطر عشق یعنی تو بران از خود مرا ، عشق یعنی باز می خوانم تو را ، عشق یعنی بگذری از آبرو ، عشق یعنی کلبه های آرزو عشق یعنی با تو گشتن هم کلام، عشق یعنی انتظار یک سلام عشق یعنی دستهایی رو به دوست ، عشق یعنی مرگ در راهت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:33
گفتگوی ماه و نابینا: نابینا گفت : دوستت دارم ماه گفت تو که منو نمی بینی چطوری دوستم داری نابینا گفت اگه می دیدمت عاشق زیباییت می شدم اما الان که نمی بینمت عاشق خودت هستم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:30
قرار است امشب دو ماهی بمیرند که دیگر سراغی ز دریا نگیرند قرار است چشمان ما بسته گردند اگر چه پر از آرزوهای پیر ند و بوی جهنم که آید از این شهر و مردان اینجا چه نا سر به زیرند تمام فصولی که می آید امسال بدون شک از ابتدا سردسیرند بعید است امسال دستان سردم بدون بهار شما جان بگیرند و یک سال دیگر گذشت و نفسهام از این لحظه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:23
پرسید به خاطر کی زنده هستی ؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو ؛ گفتم: به خاطر هیچکس پرسید :پس به خاطر چی زنده هستی ؟ با اینکه دلم میخواست داد بزنم به خاطر دلِ تو گفتم:به خاطر هیچ چیز ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟ در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت: به خاطر کسی که به خاطر هیچ چیز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 19:26
چه مهمانان بی دردسری هستند مُردگان! نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت