.دیدی آخر که همه سوز دلم بر تو نشست ناز و عشوه چو کرشمه همه دم بر تو نشست دیدی آخر که خم ابروی بشکسته ی من بر تو نشست بوسه ی من به دل و کام شکستت بنشست دیدی آخر که شب وصل دم و های من از دل بنشست سینه و برگ رخم همچو نسیمی بر چهرت بنشست آه !دیدم که چه ها شد به تنم وز بدنم آنچه نشست شعله ی آتش عشقت بدلم همچو هلاهل بنشست آه دیدم..

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ق.ظ

خسته نباشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد