گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک
ای ستاره باورت نمی شود:
در میان باغ بی ترانه ی زمین .. ساقه های سبز آشتی شکسته است.
لاله های سرخ دوستی فسرده است.
غنچه های نورس امید ..
لب به خنده وا نکرده .. مرده است...
فاصله ، کمی می اندیشم ، اما چه نا مانوس است واژه ای که مرا همیشه به فرار از من وا می دارد ای کاش انتظار تمام می شد و ... | |
اگر عمرم فرصتی دهد آخرین پرنده ای را که در قفس تنهایی اش ساکت و غمگین است آزاد می کنم تا آخرین ستارهء شب از من دلخور نباشد
تیر بر قلبم نشست
تیر بر قلبم نشست خانه ام اوارشد
شور عشقو خاطراتم خاک شد
دل پرید وخاک شد
سادای شاعر شد
مرغکی پر پر شد
زندگی در خاک شد
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی |
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند،
نگاهش می کنم شا ید بخواند از نگاه من،که اورا دوست
می دارم ، ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند، به
برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم ، ولی افسوس
او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند، صبا را دیدم
و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم که او را
دوست می دارم
برای آخرین بار، قبل از خدا نگهدار
برات دعا می کنم، خوش باشی و بهاری
مواظب خودت باش دیگه سفارشی نیست
از منی که شکستم ،به تو که موندگاری
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
*****
بوسه ات را نمیخواهند باسخ گفت
که گویند رهش تاریک و لغزان است
بیا و بوسه ام را تو باسخ گوی !
من, نه از سنگم, نه از زنگم,
من, همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در,بگشای که
من, تنها یه دلتنگم
پرواپز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است
دوستت داشتم چون احساس می کردم دوستم داری
1.از قلبت پیروی کن تا هرگز پشیمان نشوی . 2.بزرگترین درس زندگی را بیاموز:عشق فراموشی وبخشش . 3.عشق ترکیبی از قالب دو روح در تن است . 4.فقط یک شادی در زندگی وجود دارد دوست داشتن و دوست داشته شدن . 5.سرخ شدن چهره رنگ پاکدامنی است . 6.عشق مانند زبانه آتش است طلائی وسرشار از گرما . 7.غنی ترین عشق عشقی است که به داوری زمان گردن نهد .
نمی دانم پس از مرگم جه خواهد شود
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم جه خواهد ساخت
ولی انقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم
سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز وپی در پی دم گرم
خوش را در گلویم سخت بفشاردو خواب خفتگان خفته را اشفته سازم
دلم برای تنهای اشکهایم می سوزد
رشته عشق من و تو کاش مثه یه بادبادک بود اون موقع عاشقیمونم تو تموم دنیا تک چی می شد که گلدونامون پر بود از گلای پونه به هوای چیدن اون نمی رفت کسی ز خونه چی میشه خواب من و تو به حقیقت بشه تعبیر چی میشه جدایی ها رو نذاریم به پای تقدیر نکنه خدا نکرده کسی از ما بی وفا شه بشینه دعا کنه کاش از اون یکی جدا شه نکنه دلا و حرف هامون فاصله باشه نکنه دلا همیشه سرد و بی حوصله باشه رسمه که چی بنویسن واسه آخرای نامه؟ راستی تو موافقی که من بازم بدم ادامه ؟ عزیزم یه چیز دیگه مهربونی ها چه ریزن اونا که دوست ندارن چهقدر واست عزیزن خوب دیگه سپردمت من بهدست خدای گلدون خوب مواظب خودت باش بخدا سرده زمستون کاشکی دنیا واسه یک شب واسه یک شب مال من بود نگاه کردنت به هر کسی به جز من قدغن بود
بود چی می شد که گلدونامون پر بود از گلای پونه به هوای چیدن اون نمی رفت کسی ز خونه چی میشه خواب من و تو به حقیقت بشه تعبیر چی میشه جدایی ها رو نذاریم به پای تقدیر نکنه خدا نکرده کسی از ما بی وفا شه بشینه دعا کنه کاش از اون یکی جدا شه نکنه دلا و حرف هامون فاصله باشه نکنه دلا همیشه سرد و بی حوصله باشه رسمه که چی بنویسن واسه آخرای نامه؟ راستی تو موافقی که من بازم بدم ادامه ؟ عزیزم یه چیز دیگه مهربونی ها چه ریزن اونا که دوست ندارن چهقدر واست عزیزن خوب دیگه سپردمت من بهدست خدای گلدون خوب مواظب خودت باش بخدا سرده زمستون کاشکی دنیا واسه یک شب واسه یک شب مال من بود نگاه کردنت به هر کسی به جز من قدغن بود
اه ای کسانی که مامور دفن من هستید تابو تم را در جای بلند بگذارید تا باد بوی مرا به وطنم بازگرداندپارچه ی سیاهی رویم بیندازید تا بفهمند سیاه بخت ترین مردم دنیا هستم دستم را بیرون اورید تا بدانند که چیزی با خود نبردخام چشمانم را باز بگذارید تا بدانند که هنوز به دنیا امید داشته ام
دوست داشتن یعنی ارتکاب یک گناه
اگه از عشق می شه قصه نوشت
می شه از عشق تو گفت
می شه از ستاره های چشم تو مغرب نو مشرق نو بر پا کرد
می شه از گردونیهای سر زلفت یه عالم شعر نوشت
آره از عشق تو دیوونگیم عالمیه
آره از عشق تو مردن داره
می شه از عشق تو گفت و دیگه از دست همه راحت شد
می شه از عشق تو گفت و دیگه از دست تو هم راحت شد
وای بر من گر تو آن گمکرده ام باشی
و گهگاهی دو خط شعری که معنای همه چیز است و
خود ناچیز
تقدیم به خدا جونم
نمی دانم پس از مرگم جه خواهد شود
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم جه خواهد ساخت
ولی انقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم
سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز وپی در پی دم گرم
خوش را در گلویم سخت بفشاردو خواب خفتگان خفته را اشفته سازم