فاصله....؟انتظار.....؟

فاصله ، کمی می اندیشم ، اما چه نا مانوس است واژه ای که مرا همیشه به فرار از من وا می دارد
اما انگارمی یابم که تحمل بودنش هم زیباست و رنگی شاد دارد ،
و با وجود من می گرید ، تا بی نهایت
به من امید ی مبهم همچون محبت ماه به خورشید واحساس تازگی چون برگهای خشک پاییزی می بخشد ،
و به مژگانی که از نگاه معصوم شبنمهای باغ آرزوها تر شده است ، رنگ می بازد ، سرخابی ، زرد ، عنابی
و شاید هم روزی آبی ،
و جان می گیرد تا دوباره محال ، دوباره ای که در تلاطم افکار کودکی غرق می شود و
در آینه چشمان سیاه تو ورق می خورد و من،
در اینجا ، تلالو برق نگاهت را براحتی می بینم
و براستی می فهمم که معنای فاصله چیست و تا کدام ناکجا می انجامد ؟
و اما انتظار ،
تلخ و دوست داشتنی
بهتر از هر آنچه که تو را به فکر فرو برد
واژه ای که درون باد شنزارهای جنوبی می پیچد
و با مهاجران صحرایی رقم می خورد و شکل می گیرد .
و در آن لحظه ، باید که قاصدکی را با بالهای مرغان مهاجر پیوند داد ،
فقط به این امید که
لحظه ای در برابر دیدگان دلدار جای گیرد ،
او را به امواج نقره ای قلب تو فرو برد ،
تو را از میان دستان پر تحملت ببیند و
درون پرهیاهویت را از نزدیک احساس کند
و همین است تعریف ساده دل عاشقی ، که همواره از فاصله و انتظار می گریزد .

ای کاش انتظار تمام می شد و ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد