قول

 

گفتی دوستت دارم

 

و گفتی روی قولت می ایستی

 

همین هم شد

 

قولت را زیر پا گذاشتی

 

و روی آن ایستادی..........

 

فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند.
دیروز با خاطراتش مرا فریب داد فردا با وعده هایش مرا خواب کرد .
وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود

خیلی سخته غرورت رو واسه یه نفر بشکنی بعد بفهمی دوستت نداره
خیلی سخته دوسش داشته باشی اما نتونی باهاش بمونی
خیلی سخته گریه کنی ولی بهونه نداشته باشی
خیلی سخته صمیمی ترین دوستت بهت خیانت کنه
خیلی سخته کسی که تمومه زندگیت رو به پاش ریختی با بی رحمی تو چشات نگاه کنه بگه :
« دوستت ندارم »
خیلی سخته مجبور باشی سخترین چیزا رو تحمل کنی
خیلی خیلی خیلی سخته

گل سرخ و گل زرد
گل سرخی به او دادم،گل زردی به من داد.. !
برای یک لحظه نا تمام قلبم از تپش افتاد
با تعجب از او پرسیدم: مگر از من متنفری؟
گفت نه!باور کن!ولی چون تورا خیلی دوست دارم
نمی خواهم بعد از اینکه به وصال خود رسیدی
برای پیدا کردن گل زرد زحمتی به خود هموار کنی...

آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد
رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود
که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم

در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را بر داری تو توانایی بخشش را داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگی بخشد چشم های تو به من می بخشد شور و عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر بر جسته ای از زندگی من هستی بهار حضور توست و تو سبزی که من این گونه سبز می خواهمت

من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه محصور وجودمن اگر در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم می شکنم تک و تنها به خدا می شکنم..........می شکنم

آرزوهایم را در کوچه های بی صدای تاریخ می ریزم و نشانی عبورت را تنها از ستاره های آسمانم می خواهم. چرا که بی تو ناتمامم و با تو از همیشه تا همیشه پر از واژه های عشقم

عاشقت خواهم ماندبی آنکه بدانی........
دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم..........
درد دل خواهم کرد بی هیچ کلامی ...........
گوش خواهم داد بی هیچ کلامی..........
درآغوشت خواهم ماندبی هیچ حرکتی ...............
شاید احساسم اینگونه نمیرد

اخه گناه من چیه؟

اگر از پایان گرفتن غم هایت
ناامیدشده ای
به خاطربیاور که ...
زیباترین صبحی راکه تابه حال
تجربه کرده ای
مدیون صبرت
دربرابرسیاه ترین شبی هستی
که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید!!

این که به تو نمی رسم حرف تازه ای نیست مسیر آمدن و رفتن تو را آنقدر آمدم و دست خالی برگشتم که کفشهایم از التماس نگاهم شرمنده شدند
این که دیگر نمی آیی و من بیهوده این لحظه های خسته ملول را انتظار میکشم تا شاید فردایی بیاید که تو دوباره برگردی چیز کمی نیست و تو هیچ گاه برنمیگردی تا ببینی
این که هیچ کس نمیداند من در انتهای سکوت حنجره ام آوازهای قدیمی تو را به سوگ نشسته ام ولحجه دروغین نفرتم روی لحظه های خوش گذشته ام چنبر زده درد کمی نیست
خورشید هیچ گاه در سرزمین یخبندان قلب تو طلوع نکرد نتابیدو دریاچه قطبی چشمان تو را آب نکرد
هیچ پرنده ای روی شاخه های دلت ننشست نخواند ونپرید و من بیهوده در انتظار آخرین معجزه بودم و چه دیر فهمیدم.....؟

زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد ....

اخه چرا؟

عشق

عشق مثل آبه
می تونی تو دستات قایمش کنی
اما آخرش ...
یه روز دستاتو باز می کنی می بینی نیست ،
قطره قطره چکیده
          بدون اون که بفهمی
                        دستات پرازخاطرست .

تو باعث شدی یه چیزی رو بفهمم . بفهمم عشق یعنی چی ... بفهمم دل کجاست ... بفهمم وقتی کسی عاشق میشه چه حالی داره ... بفهمم درد عشق چیه ... حالا می دونم ... میدونم عشق یعنی تشنگی . عشق یعنی نیاز . عشق یعنی التماس . عشق یعنی آرزو . عشق یعنی خواستن و بدست نیاوردن . عشق یعنی دویدن و نرسیدن . آره ، عشق یعنی نرسیدن

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد.
نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم.
نگاهم کرد دل به او بستم.
نگاهم کرد اما ...
بعدها فهمیدم فقط نگاهم میکرد

می گویند:
یک دقیقه طول می کشد تا شخص خاصی رابیابی
یک ساعت طول می کشد تا او را ستایش کنی
یک روز طول می کشد تا دوستش بداری
اما یک عمر تا فراموشش کنی...

دیشب

دیشب غزلی سرود عاشق شده بود با دست و دلی کبود عاشق شده بود افتاد و شکست و زیر باران پوسید آدم که نکشته بود عاشق شده بود

حسرت.........

و من حسد می برم .. به آنان که حتی لحظه ای در خیال تواند ....
به آنان که برایت بهترین سرود های عاشقانه را سر می دهند ....
و به او که با تو خواهد بود ...
به آنکه نوازشگر گیسوانت خواهد شد و مستمع صدای نفسهایت ... که در گوشش زمزمه می کنی : دوستت دارم .
به تمامی آنان که تورا خواهند دید ... و من از آن محرومم ...
و آن گاه که بوسه گرمت بر لبانش ٫ عرق شرم پیشانیش را منجر می شود .....در دلم برای عاشقانه زیستنت ... خواهم گریست ....
برایت دعا خواهم کرد ....  مراد خواهیم یافت ....



: چرا خانه کوچک ما سیب نداشت
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
با چه دلهره
سیب را از باغچه همسایه دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو
افتاد به خاک
تو رفتی و
صدای خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد ازارم
و من اندیشه کنان
سخت در این پندارم
که چرا خانه کوچک ما
سیب نداشت

: نباید به این جا می امدم

این جا جای من نیست بر روی این زمین غریبم

این اسمان سقف  خانه ی من نیست نباید به این جا می امدم

این جا تبعیدگاه من است چه گناهی مرا به این غربت دور رانده است


: قسم
کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، قسم بخورند
تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟!


من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه محصور وجودمن اگر در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم می شکنم تک و تنها به خدا می شکنم..........می شکنم


بودن

 

تو مهمان تمام لحظه های منی

در حالی که من 

برای چند دقیقه بودن دست و پا می زنم...

 

: من...خودم...تو...

همیشه از فاصله می ترسیدم

از فاصله بین من و خودم

بین خودم و خودت

...

تو اومدی به من نزدیک شدی

من و از خودم جدا کردی

وقتی خوب دور شدیم

رفتی و دور شدی

وقتی داد زدم:

کجا می ری ؟تنهام نذار

گفتی:

تو دیگه خودت نیستی...

من تو بودم وتو من

کاشکی من تو بودم و تو من ٬ آنوقت می‌فهمیدی ......

دیروز که دلم پیش دلت بود گرو دستان مرا سخت فشردی که نرو امروز که دلت میل دیگری دارد کفشان مرا جفت نمودی که برو

زندگی چیست ؟ خون دل خوردن ، پشت دیوار آرزو مردن

حسرت

خیلی پشیمونم  وقتم واسه کسی گذاشتم  که وقتشو واسه من نمی زاره

وقتی توراازدست دادم،اشکی نریختم ! چون تموم اشکهام رو برای بدست آوردنت ریخته بودم .

سه کبریت روشن میکنم،اولی برای دیدنه چشمانت دومی برای دیدنه لبانت سومی برای دیدن صورتت بعد تاریکی ،تا هرچه دیده ام به یاد بیاورم

دادگاه عشق... قسمم قلبم بود وکیلم دلم حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان. قاضی نامم را بلند خواند. و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد. محکوم شدم به تنهایی و مرگ. کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم. و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم

سوکتم از رضایت نیست ...... دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره........ خودش گیره گرفتاره
همون بهتر که ساکت باشه این دل....  جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بد تر نشه رسوایی ما...... که تنها تر نشه تنهایی ما
که کار ما گذشته از شکایت ....هنوزم پایبندیم در رفاقت
میریزه  تو خودش دل غصه ها رو..... آخه هیکس نمی خواد قصه هاشو
کسی جرمی نکرده گر به ما این روزها عشقی نمی ورزه
بهای داشت این دل پیشترها که این روزها نمی ارزه
سوکتم از رضایت نیست  دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره خودش گیره گرفتاره

گاهی سو تفاهمه که ادمها رو از هم می رنجونه

برای سلامتی یه عزیز دعا کنین

 افسوس که بی فایده فرسوده شدیم وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم دردا و ندامتا که تا چشم زدیم نابوده بکام خویش نابوده شدیم

سکوت...
سکوتم از رضایت نیست ... دلم اهل شکایت نیست

مرگ قو

 

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد


شب مرگ ، تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد


در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد


گروهی برآنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد


شب مرگ ، از بیم ، آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد


من اینکه نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد


چو روزی ز آغوش دریا برآمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد


تو دریای من بودی! آغوش واکن که میخواهد این قوی زیبا بمیرد.

دلگیرم

 از خود خواهی تو دلگیرم ..

  از بی توجهی هات ..

  از بی محبتی هات ...

  دلگیرم...
 

هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم

تو نمی فهمی اندوه مرا

چه بگویم به تو ای رفته زدست

شده ام از مستی چشمان تو مست

شده ام سنگ پرست

مرگ بر آنکه دلش را به دل سنگ تو بست

تو نمی فهمی اندوه مرا

عشق چیست؟

بازیچیه ی دست من و تو و ما و ایشانکه

به هر کس می رسیم می گوید : عاشق کسی هستم که....

به هر کس می رسیم می گوید : اگر نبینمش می میرم چون......

به هر کس می رسیم می گوید : عشق من عشق حقیقی است زیرا....

به هر کس میرسیم می گوید : همه چیز تمام می شود عشق من هم تمام شد.......

به هر کس می رسیم می گوید : عاشق کسی دیگر شدم ...........

به هر کس می رسیم می گوید :.............

ندانسته عاشق شدم،دانسته گریه کردم ودانسته درون خود شکستم. نگاهم سراسر اشتیاق بود، نگاهم حاکی از تپیدن قلبم بود، نگاهم لبا لب،نیاز بود، نگاهم شِکوه از تنهایی بود، نگاهش........... نگاهش خنده بود، نگاهش شیطنت بود، نگاه بی مهری بود، نگاهش شکستن قلبم بود، نگاهش ردِ نگاهم بود

در سرزمین عشق رشته کوهی است به نام صفا که این رشته کوه آبرفتی دارد به نام وفا و این آبرفت به پیچی می رسد به نام وداع به امید اینکه هرگز به این پیچ نرسیم

شده ارزو کنی براورده نشه

خیلی حالم بده

نمیدونم خیلی واسه کسی که هم چیزته سخته که ببخشه تو رو

 

 امشب دوباره دلم بی صدا شکست با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو پرواز کرد و چون مرغی رها شکست یک عمر من شکستم و با درد ساختم اما کسی نگفت چرا بینوا شکست ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست باز به داد دلم رسی........ای کاش امشب دوباره دلم بی صدا شکست!

 و چون همه ی عاشقان پذیرای درد عشق به جان و دل هستم . آری ! از روزی که فهمیدم چرا باران می بارد چرا بهار می آید چرا انسان دوست می دارد و چرا من ... ؟ خود را پا به زنجیر و در سلول عشق یافتم ! و هر سحر گاه از دریچه ی سلولم می بینم رنگهای به هم آمیخته را و در این درد سکوت می کشم با رنگهای عشق چهره تنهایی ام را ... عاشقم ! عاشق ... !

 کاشکی آسمون همیشه رنگ بارونی بگیره آخه با صدای بارون دل من آروم می گیره کاش از ابر پاره پاره تا ابد بارون بباره کاشکی قطره های بارون از تو باز خبر بیاره تو من رو تنها گذاشتی آخه چاره ای نداشتی دلم رو دیوونه کردی کاشکی تنهام نمی ذاشتی رفتی و رفتی و رفتی تا سفر کردی به ابرا تو من رو تنها گذاشتی تو دو روز تلخ دنیا با یه کوله بار غصه دل من تن