: چرا خانه کوچک ما سیب نداشت
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
با چه دلهره
سیب را از باغچه همسایه دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو
افتاد به خاک
تو رفتی و
صدای خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد ازارم
و من اندیشه کنان
سخت در این پندارم
که چرا خانه کوچک ما
سیب نداشت
سلام
زیبا بود زیبا مثل قالب وبلاگت
و حتما زیبا مثل خودت
روز خوش mr.wolf
دیشب غزلی سرود عاشق شده بود با دست و دلی کبود عاشق شده بود افتاد و شکست و زیر باران پوسید آدم که نکشته بود عاشق شده بود .
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد.
نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم.
نگاهم کرد دل به او بستم.
نگاهم کرد اما ...
بعدها فهمیدم فقط نگاهم میکرد