شگفتا وقتی که بود نمیدیدم، وقتی میخواند نمی شنیدم ... وقتی دیدم که نبود ... وقتی شنیدم که نخواند..! چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال ، در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد، تشنه آتش باشی و نه آب، و چشمه که خشکید، چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت، و آتش، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آنش رویید و از آسمان آتش بارید، تو تشنهی آب گردی و نه تشنهی آتش، و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود، از غم نبودن تو می گداخت.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
شگفتا وقتی که بود نمیدیدم، وقتی میخواند نمی شنیدم ... وقتی دیدم که نبود ... وقتی شنیدم که نخواند..! چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال ، در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد، تشنه آتش باشی و نه آب، و چشمه که خشکید، چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت، و آتش، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آنش رویید و از آسمان آتش بارید، تو تشنهی آب گردی و نه تشنهی آتش، و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود، از غم نبودن تو می گداخت.