سعی کن به خاطر کسی که دوستش داری غرورتو از دست بدی....نه به خاطر غرورت کسی رو که دوستش داری از دست بدی به کسی عشق بورز که لایق عشق باشه نه کسی که تشنه عشقه.چون تشنه عشق یه روز سیراب میشه
نظرات 6 + ارسال نظر
سیامک چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:38 ب.ظ http://siamaksafa.blogfa.com

سلام...خوبی...
ندا چرا به من سر نمی زنی؟
اگه بدت میاد من میام وبلاگت
بهم بگو نمیام
منتظرم
آپم
بای تا های
ولی جواب ازت میخوام

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:56 ق.ظ

سال ها پیش ازین به من گفتی
که «مرا هیچ دوست می داری؟»
گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم
شاد و سرمست گفتمت «آری!»
باز دیروز جهد می کردی
که ز عهد قدیم یاد آرم.
سرد و بی اعتنا تو را گفتم
که «دگر دوستت نمی دارم!»
ذره های تنم فغان کردند
که، خدا را! دروغ می گوید
جز تو نامی ز کس نمی آرد
جز تو کامی ز کس نمی جوید.
تا گلویم رسید فریادی
کاین سخن در شمار باور نیست
جز تو، دانند عالمی که مرا
در دل و جان هوای دیگر نیست.
لیک خاموش ماندم و آرام:
ناله ها را شکسته در دل تنگ.
تا تپش های دل نهان ماند،
سینه ی خسته را فشرده به چنگ.
در نگاهم شکفته بود این راز
که «دلم کی ز مهر خالی بود؟»
لیک تا پوشم از تو، دیده ی من
برگلِ رنگ رنگِ قالی بود.
«دوستت دارم و نمی گویم
تا غرورم کَشد به بیماری!
زانکه می دانم این حقیقت را
که دگر دوستم... نمی داری...»

رضا ... ترلان پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.tarlan.blogfa.com

سلام ...

و تو خودت رو لایق میدونی ؟؟!!!!!!

یا تشنه ؟؟؟

یه دوست قدیمی جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.doroghcity.blogsky.com

عادت شکنی!!!!


مینویسم تا حرفی زده باشم....

تا سکوتم را با تو به گونه ای شکسته باشم


باید به دوریت عادت کنم موفق باشی

[ بدون نام ] یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:44 ب.ظ

این عشق چیست؟!

به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.

و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: دیوانگیست


[ بدون نام ] یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:59 ب.ظ

عاقبت روزی فرا خواهد رسید
که سر انگشت فلک

طالع سعد به کار من وتو می سازد
عاقبت روزی فرا خواهد رسید

که من عاشق تو
به تمنای نگاهت دل خود می بازد

عاقبت یک روز میدانم که من
زیر سقف آسمان بیکران

می گذارم سر بروی شانه ات

عاقبت یک روز میدانم که من

یک بغل نیلوفر آبی عشق
می فشانم بر قد دردانه ات
ای تو ای نابترین
ای تو نایاب ترین

عاشقی هست که در حسرت تو می سو زد
و به عشقت شب خود را به سحر می دوزد

ای تو ای محبوبه عشق
خبری هست که با باد صبا می گویم

و نشان رخ دلجوی تو را
در دل حادثه ها می جویم

ای تو ای پاکترین
ای غزلناکترین

در گذرگاه فصول
قلب خود را چو چراغی

به سر نارونی خواهم کاشت
تا نسیمی ز شمیم خوش تو

خبری تازه بیارد به برم
من تو را خواهم داشت

ای تو جذابترین
پر تب و تاب ترین

باغبانم من اگر
قدمت بر سر گلزار دلم بگذاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد